رامیلارامیلا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات رامیلا عشقم

بدون عنوان

رامیلا جونم چندروزی بود که خیلی بیقراری میکردی آخه دوهفته ای میشه که پدرجون مجبورشده شبا هم سرکار باشه و تو این حین شماهم سرمای شدیدخوردی و شبا خیلی گریه میکنی و بیتابی پدرجونم میکنی وقتی هم میبرمت مهد کلا تا ازت میخوام جدابشم میزنی زیرگریه و من که نمیتونم این صحنه رو ببینم سریع میرم چون مربیت هم میگه نباید وایستم زود برم زودتر آروم میشی ولی امروز که بردمت مهد خداروشکر بدون اینکه گریه کنی رفتی بغل خاله معصومه انقدر خوشحالم که خدا بدونه انقدر بامزه ای و بامزه صحبت میکنی که همه اونجا واست غش میکنن همه خاله ها اونجا از شیرین زبونیت میگفتن ماشالله همه کلمه هارو میگی یه موقعهایی هم یه حرفایی میزنی که من خودم میمونم از کجا این جمله رو گفتی مثلا ام...
5 تير 1391
1